گذشت را در زندگی سرلوحه کار خود قرار دهید

گذشت را در زندگی سرلوحه کار خود قرار دهید

((خطای آدم هارابایدبخشید. جفایشان راهم .نه از سربزرگواری ،باید بین بخشیدن یایک عمر به دوش کشیدن کوله بار نفرت انتخاب کرد .بخشیدن را انتخاب کنید.))استادی داشتیم که هر چند وقت یک بار این جملات را تکرار می کرد. نمی شود گفت این حرف چقدر درست است ،اما چند درصد از ما توان بخشش دیگران را داریم ومیتوانیم دل آزردگی هایمان رافراموش کنیم.

صاحب خانه ای که بخشیده نمی شود

پدرم ورشکست شده بود ،آه در بساط نداشتیم،این که می گویم آه دربساط نداشتیم بزرگ نمایی نیست، حتی برای خرید نان هم باید کلی حساب کتاب کرد میکردیم طبعا اجاره خانه هم عقب افتاده بود، صاحب خانه پیرمردی بداخلاق وعنق بود،پاورچین پاورچین ازراه پله ردمیشدیم که متوجه مانشود ونباید بیرون به دادزدن که پس از اجاره چه شد؟ هر شب با صدای فریادهایی که سر پدر میزد ف میخوابیدیم .هیچ کاری از دستم برنمی آمد.دلم میخواست خرخره اش رابجوم تا دیگر صدای منحوسش رانتواند بیندازد روی سرش و جلوی بقیه همسایگان آپارتمان راببرد.

دوم دبیرستان بودم وباچند تا از دوستانم قرار گذاشته بودیم که هر روز خانه یکی از بچه ها جمع شویم و درس بخوانیم، روزی که نوبت من بود وقتی دررا برای مهمانان باز کردم شنیدم که از راه پله صدای داد وبیداد می آید قلبم ریخت با عجله خودم را رساندم ودیدم که صاحب خانه جلوی دوستان را گرفته واجازه نمیدهد بیایند بالا و فریاد زنان می گوید:«اینها اجاره شان رانداده اند،حق ندارید وارد ساختمان شوید.»من 16 ساله راتصور کنید باهمان غرور مخصوص آن سن و سال جلوی چشم هم کلاسی هایم خرد شدم وریختم.نمیدانستم چه کار باید بکنم،فقط فریاد کشیدم که :«شما حق نداری باما اینطوری رفتار بکنید شما حق ندارید باما اینطوری رفتار کنید.» زن صاحب خانه آمد و شوهرش را به داخل خانه برد بچه ها وارد آپارتمان ما شدند .سکوت بدی بینمان بود ناگهان زدم  زیر گریه و دوستانم پا به پاهم گریستند فکر میکردم مسخره ام خواهند کرد ولی در کمال تعجب بچه های که اکثرا شان هم وضع مالی خوبی داشتند سعی میکردند مرا درک کنند.(بعداز آن هم هیچ کدام از بچه های جمع حرفی درباره مشکل من نزدند.) از خودم خجالت کشیدم که دوستانم راخوب نشناخته ام آن روز برای من 100 سال طول کشید خیلی رنجیده بودم نمیدانستم باید چه کار کنم وچطور آبروی ریخته را جمع وغرور شکسته ام را ترمیم کنم..

 

مادرم شاغل بود.وقتی به خانه برگشت ومن رادر آن حال دید رفت وبه مرد صاحبخانه گفت چرا به دخترم و دوستانش توهین کرده اید؟ شما خودتان دختر دارید.صاحب خانه جواب داد:«میخواستید اجاره تان را سر وقت بدهید دختر من مثل دختر من مثل دختر شما بدبخت نیست.» مادرم هم جواب داد :«بدبخت کسی است که زورش را به یک دختر بچه نشان میدهد .»

 

از آن روز شش ماهمیگذرد ما دیگر آنجا زندگی نمی کنیم خدارا شکر دستمان هم به دهنمان میرسد. دلم میخواهد برایش نامه ای بنویسم و بگویم بی انصافی تاچقدر،توکه نباز مالی به پول اجاره خانه ما نداشتی ؟چرا کمی به ما فرصت ندادی ؟چطور توانستی یک دختر نوجوان را که با تمام عشقش دوستانش رابه خانه شان دعوت کرده این طور سرخورده کنی؟من تورا نخواهم بخشید حتی اگر مرده باشی گاهی وقتی با پدر مادر و خواهرم از آنروزها حرف می زنیم من طاقت نمی آ ورم و می زنم زیر گریه من نمیتوانم اورا ببخشم و نخواهم بخشید.این زخمی است که بعد از سال ها هنوز گوشه قلبم به همان تازگی روز اول به چشم میآید .

 

گذشت را در زندگی سرلوحه کار خود قرار دهید

اول: سوار بر دوچرخه درحال عبور از خیابان هستم وا جان و دل رکاب می زنم، موتور سواری نزدیک میشود وبوق میزند .بعداز کنارم رد می شود .1000متر جلوتر ناگهان مثل این که چیزی را جا گذاشته باشد دور می زند و برمی گردد. مردی که ترک موتور نشسته میگوید :خسته نشدی تو،می فهمم که منظورش رکاب زدن خفنم بوده. باصداقت تمام میگویم :«نه ! مرد میخندد وبه موتور سوار میگوید:می بینی ؟اسکوله . دوتا صدای خنده توی گوشم میپیچد واو می گوید :«آقا جان دوچرخه دمده است .»

دوم : رفته ام میوه فروشی ،توی بلوار پیرمردی جلو می آید و قیمت دوچرخه را می پرسد . بعد از شنیدن جواب میخندد ومیگوید:خجالت نمی کشی از سِنِت ؟دوچرخه مال بچه هاس !بااین پول موتور می خریدی .اون 60 سال پیش بود که ما سوار دوچرخه میشدیم !پیرمرد میگوید:«اقاجان دوچرخه دیگر مد نیست ، قدیمی شده !»

صادقانه میگویم :کدام یک از ما به دوچرخه به عنوان یک وسیله نقلیه دائم حتی فکر میکنیم ؟کداممان حاضریم با دوچرخه رفت وآمد کنیم؟گذشته از اینها چرا باید همدیگر برای انتخاب هایمان مسخره کنیم ؟انگار که اینجا دیگه سبیل کسی برای دوچرخه نمی چرخد !

تو خیلی از کتاب فروشی های خوب ،کتاب فروشی هایی که سرشان به تنشان می ارزد همیشه قفسه ای ،میزی چیزی گذا شته اند ودرآن کتاب هایی که جایزه ها ادبی را برده اند کنار هم ردیف کرده اند .این را گفتم که بگویم میتوانید برای خریدن کتاب های داستان و رمان تاحد زیادی به این قفسه ها اعتماد کنید. البته قبلش بهتر است نسبت به جایزه ای که به آن کتاب یا نویسنده ان اهدا شده شناخت کوچکی حاصل کنید یک جایزه معتبر نشان میدهدکتابی که آن جایزه را برده جزو دسته کتاب های خوردنی یا حتی بلعیدنی است.(اگر طبق معمول کتاب هارا به سه گروه بلعیدنی ،خوردنی وچشیدنی به ترتیب برای کتاب های عالی خوب ومزخرف دسته بندی کنیم.)همین موضوع باعث میشود که جوایز ادبی فروش رمان های برگزیده شده را بالاببرد در نتیجه خواننده های بیشتری به سمت آنها جذب میشود از طرفی هم کتاب های جایزه برده بیشتر فروش میرود واین یعنی پول بیشتری تو جیب ناشر ونویسنده میرود. وباز این یعنی این که نویسنده تمایل بیشتری برای نوشتن از خودشنشان میددهد وحتی ممکن است رمان بعدی اش را هم جوری بنویسد که داور فلان جایزه ادبی ازمتن آن خوشش بباید وچه بسا به همین خاطر بتواند جایزه های دیگری را هم نصیب خودش کند.

گذشت را در زندگی سرلوحه کار خود قرار دهید

تمام اینهایی که گفتیم یعنی جایزه های ادبی روی ادبیات یک کشور سلیقه مخاطبان وحتی رویکرد نویسنده ها در نوشتن تاثیر می گذارد. البته این وسط نکته مهمی که باید به آن اشاره شود افرادی هستند که در هر کدام از جایزه های ادبی به عنوان داور انتخاب میشوند آنها هستند که در نهایت تصمیم میگیرند کتاب ایکس که ادبیات درست حسابی تری داردبرنده جایزه بشود با کتاب ایگرگ که بیشتر عامه پسند ویک جورهایی شبیه فیلم هندی های خودمان است، جایزه ببرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای تماس ( کلیک کنید )